یک روز خوب نوروز 1395
حالا دیگر چند روز از عید گذشته. ..مهمان داریم .یک مهمان عزیز ،خیلی دوستش دارم.اسمش روژان است.....از راه دور میآید.سالهای پیش*قبل از تولدم*پدر ومادرم در تهران زندگی میکردن. من هم متولد تهران هستم....با روژان در آنجا آشنا شدیم.....یک دوست خوب و خانواده خوب *که خیلی هم دوستشان داریم.. ....امروز او آمد به خانه ی ما دلم برایش تنگ شده بود.. ....ما کلی با هم حرف زدیم وباز کردیم .خیلی خوش گذشت...... ...
نویسنده :
مامان فرزانه و خودم
13:51
نوروز قشنگ 1395
ما هر ساله رسم داریم روز اول عید، نهاربه خانه عموی بزرگ پدرم برویم.آنجا همه ی فامیل می آیند.فکر کنم حدود 200 نفری بشویم.خیلی خوش میگذرد.خانه عمو باغ بزرگی دارد پر از درختانی که شکوفه داده و گلهای زیبا و..... .ما بچه ها، باهم بازی میکنیم.... .وخلاصه خیلی خوش میگذرد....... ...
نویسنده :
مامان فرزانه و خودم
13:5
نوروز قشنگ 1395
چند روز مانده بود به عید من به همراه پدر ومادرم برای خرید لباس عید وسفره هفت سین به بازار رفتیم. ..من به کمک مادرم سفره هفت سین را چیدیم...چند ساعت مانده بود .به تحویل سال ما کنار سفره نشستیم .امسال سال تحویل ساعت 8 و12 ثانیه بود.من برای بیماران و دوستان و خودم دعا کردم......خیلی هیجان داشتم. .....لحظه خوبی است.....سال که تحویل شد .پدر ومادرم را بوسیدم.. ...
نویسنده :
مامان فرزانه و خودم
12:40